بابک الحاقی روزنامه نگار البرزی سکوتش را شکست،پایتان را از گلویمان بردارید
بابک الحاقی روزنامهنگار پیشکسوت البرزی پس از سال ها دکری از حوزه رسانه در جهت حمایت از دو رسانه خبرگوهردشت و مشقصلح یادداشتی را منتشر کرد

کسانی که سنشان به خواندن هفته نامه های اواخر دهه هفتاد می رسد شاید مطلبی به قلم من خوانده باشند و بدانند که سالهاست چند رسانه و مجله و سایت خبری رها کردم و نمی نویسم.ننوشتن من صرفا از بی تفاوتی به احوال جامعه، کاری جدید، بیتفاوتی خواننده ها اعم از مسولین و شهروندان و یاس و ناامیدیم از مخاطبان نیست. نه آنانکه نقد می شوند نه آنانکه نقدهایم را می خواندند. ناامیدی مطلق من از سقوط کرج است. کلانشهری که نه سال به سال بلکه روز به روز در ورطه ی بی انتهایی غرق می شود و از پیشوند کلان تنها وسعتی جغرافیایی، مدیران عموما کم سواد و بی تجربه اما با اختیارات وامتیازات فراوان کلانشهری و بسیار پرمدعا و متوهم و انبوهی شهروند بی تفاوت را به ارث برده است. شهری که به لطف این مدعیان صاحب امضا و اختیار هر روزش اگر از دیروزش بدتر نشود بهتر نخواهد بود و فردا هم که پیشکش مدیران و مردمانش باد.
اگر به گفته های من شک دارید یا دلیل مقبولی برای ننوشتن نمی دانیدشان، به روزگاری بروید که مجید سریزدی و علی ترکاشوند شهردار کرج بودند و فرهیخته ای مانند موسوی این شهر را در مجلس نمایندگی می کرد. روزگاری که نمایندگان مردمش در شورای شهر مرحوم داوود صادقیان و دکتر خویینی و اسفندیارنژاد و… بودند و جایگاه معاونت شهردار را کسانی چون محسن مرادی پر کرده بودند. در آن روزگار ما منتقد هر دوی این شهرداران بودیم و باید امروز اعتراف کنم چقدر مسیر را به خطا رفتیم. آنها محصول شوراهای اول و دوم بودند و بسیاری از عمران و آبادانی ها محصول این دو بود. تاثیر علی ترکاشوند که در دو دوره شهردار بود فراتر از آن است که نیاز به استناد و اسناد داشته باشد اما قلم ما که جوان بودیم و جنگجو به تیزترین شکل ممکن بر آنها می تاخت و هر چه میتوانستیم می جستیم تا برملا کنیم. ذره بین ما بر نقطه های سیاه کارنامه ای که در قیاس با مدیران امروز بسیار سفید است، زوم بود و گاه پا را از دایره انصاف فراتر میبردیم. اینکه چگونه دوستی من و حمایت مجموعه ما و همکاران مان تا صدور حکم ترکماشوند چگونه تبدیل تقابل شد گفتنش کمکی به نتیجه ای که در این نوشتار می خواهم بگیرم نمی کند.
در میان انتقادات و ستیزه جویی های ما و نشریاتی که تاثیرشان در آن زمان بر افکار عمومی ثابت شده است این دو شهردار هیچگه تبر به ریشه ما نزدند، هیچگاه کار را به دستگاه قضا و نهادهای امنیتی نکشاندند (تنها یک شکایت از سوی مدیران سریزدی که با رضایت او همراه شد) . حتی در آن زمانی که تندترین مقالات و گزارش ها را برعلیه شان می زدیم یادم هست که فاکتور یک رپرتاژ شهرداری در مجله پیام گستر را که در صفحه ی مقابلش او را بباد انتقاد بسته بودیم ترکاشوند تایید و امضا کرد و عملا پول چاپ شماره بعدی نشریه ما را تامین نمود ، شاهد و راوی این داستان جناب عابد ریش سفبد و معتمد مطبوعاتی هاست که در آن زمان افتخار همکاری با او را داشتم.
اما امروز شنیدم طومار خبر گوهردشت و مشق صلح را پیچیده اند. خبر آمد دو پیج خبری اینستاگرامی منتقد شهردار در زیر هجوم حملات سایبری از دسترس خارج شده اند. بصاحبان این دو رسانه جوان های شریف و البته تاثیر گذار و خوش قلم این شهر هستند و اموراتشان هم از این راه می گذرد. نه بی انصافند نه هتاک و نه حتی نقادانی تند و بی خط قرمز. اینکه چرا دو صفحه خبری همزمان از صفحه روزگار محو شوند و از قضا هر دو منتقد مدیریت شهری باشند یا از بدشانسی شهروندان این شهر هستند که هر روز صدایشان ضعیف تر می شود یا از خوش شانسی مدیران.
قصدم تهمت به مدیر خاص یا کارمندانش نیست و احتمال دارد این کار را خود مارک زاکربرگ و تیم اینستاگرام از آمریکا انجام داده باشند یا عده ای که با فراغت و ایلبیگی ها دشمنند آستین همت بالا بزنند و به صورت اتفاقی هر دو پیج را ریپورت کنند اما چه زاکربرگ باشد چه شهردار یا همکاران این دو بزرگوار امیدوارم دوباره این مسیر را نروند. نقد و نقادی مدیران شرط اصلی شهرنشینی مدرن است. در ابتدا فرصتی است برای مدیر که اشتباهات خود یا سیستم تحت امرش را ببیند و رفع کند و دوم امکانی است که از ذهن خلاق یک نویسنده و کارشناس بهره مند شود و فرصت آفرینی بکند. سوم و از همه مهمتر این تریبون ها صدای مردم را انعکاس می دهند و نبودشان مشخص است آنچه در ادارات بر مردم می رود صدچندان خواهد شد. اگر پاسخ سخن مشت باشد و جواب قلم را با داس و چکش بدهند سنگ روی سنگ جامعه مدنی بند نمی شود و رکن رکین این جامعه که بیفتد باقی ارکان برقرار نخو.اهند ماند. اما بعد ترسناک ماجرا که مغفول است چیست؟! چه بدتر از اینکه به زندگی آدمها بتازند و رزق و روزی اصحاب رسانه و همکاران و خانواده هایشان را دچارمشکل بکنند ؟! مانند این است مغازه یک کاسب معترض را بسوزانند و آنوقت همکاران او در جای جای شهر اگر از شرافت و وجدان بهره ای برده باشند حتما ساکت نخواهند نشست. این زنگ خطری برای اهالی آن محل هم هست که امشب کاسبی فلانی را خاکستر کردند و فردا خانه تو و همسایه ات را به آتش می کشند.
صاحب این قلم نه ذره ای تمایل دارد دوباره به عرصه نقادی و نوشتن برگردد و نه باور دارد در این شهر خاکستری هیچ قلمی بتواند کمی رنگ بپاشد ، اما آدمی وظیفه شناس است و آنچه امروز نوشت و احتمالا اگر روند همین باشد بازهم خواهد نوشت تنها از سر وظیفه اش است و بس. اگر یکی از ما را بکشند تا بعد نوبت به بقیه مان برسد، بهتر این است همه در کنارش بایستم و ایستاده بمیریم!
بابک الحاقی